رويكرد عقلى بر ضرورت وجود امام
رويكرد عقلى بر ضرورت وجود امام
اصل امامت، باور همگانى مسلمانان بوده و هست، دلايل نقلى، عقلى، جامعه شناختى و... پشتوانهى اين باور مىباشد با ره آورد بيشتر اين ادله، اثبات امامى است كه: داراى ملكهى عصمت و معرفى شده از جانب خدا باشد؛ از آنجا كه مشرب عقل مورد تأييد شرع و مقبول همگان است، اين نوشتار به طرح و ارزيابى دلايلى عقلى اثبات امامت مىپردازد.
از آن جا كه خردورزى، در پيدايش و استمرار عقيده، سهم بسزايى دارد و چه بسا ترزيق يك باور از راه تقليد و يا اكراه ممكن نباشد، اهمّيّت كنكاش از ريشههاى امام باورى، آشكار مىشود. دانشمندان زيادى، هر كدام، بر پايهى تخصّصى كه دارند، دلايلى آوردهاند تا ثابت كنند كه انسان و جامعهى انسانى، همواره، نيازمند پيشواى الهى است.(1)
اين نوشتار در حد توان، به طرح، توضيح و بررسى برخى از آن دلايل مىپردازد.
آن دلايل. اين چنيناند:
1- برهان لطف؛ 2- برهان عنايت؛ 3- قاعدهى امكان اشرف، 4- برهان علم حضورى؛ 5- قاعدهى حُسن و قبح عقلى؛ 6- احتياج درونى؛ 7- لازمهى حركت و كمال؛ 8- اقتضاى برهان نظم؛ 9- جداناپذيرى شريعت از رهبرى الهى؛ 10- اهداف عالى حكومت اسلامى؛ 11- قلمرو حكومت اسلامى.
يكى از اصول و قواعد مهم در كلام عدليّه »قاعدهى لطف« است كه پس از قاعدهى »حُسن و قبح عقلى« از بنيادىترين قواعد كلامى به شمار مىرود؛ زيرا، مسائل اعتقادى زيادى مُستند به اين قاعده هستند. وجوب تكليف، بعثت، امامت، عصمت رهبران الهى،... از اين قبيل است.
كاربرد اين قاعده، منحصر در مباحث كلامى نيست، بلكه دامنهى آن، مباحثى از علم اصول مانند حجيّت اجماع(2) را در نور ديده و به علم فقه هم مانند مباحث امر به معروف و نهى از منكر(3) نفوذ كرده است.
نيز قاعدهى لطف، فقط، مورد توّجه دانشمندان، شيعى نيست، بلكه دانشمندان معتزلى، آن را پذيرفته(4) و بر آن، اقامهى برهان كردهاند و دانشمندان اشاعره به آن توجّه وافرى مبذول داشتهاند.(5)
اين قاعده، صرفاً، در ميان انديشهمندان مسلمان مطرح نبوده، بلكه پيش از آن، در كلام مسيحى، مورد گفت و گو قرار گرفته است، از جمله مفاهيم بسيار مهم و كليدى در كلام مسيحيّت، مفهوم لطف است كه در قرون وسطاى مسيحى، موجب پيدايش نظام كلامى ويژهاى به نام »الهيات لطف« شده است.(6)
در پايان اين نوشتار، به عنوان ضميمه، مقايسهى كوتاهى ميان لطف در كلام شيعى و لطف در كلام مسيحى انجام خواهد شد.
لطف، در لغت، يعنى مجرد ارفاق، احسان، مهربانى، اكرام، و شفقت(7). از دانشمندان كلام، كسى به وجوب انجام دادن لطف به اين معانى بر خداوند، معتقد نشده است.(8)
در اصطلاح متكلّمان، نعمتها، خيرات، مصالح - و گاهى - آلامى را كه از جانب خداوند به بندگاناش مىرسد و بيشتر مربوط امور دين و براى كمال معنوى و نيل به سعادت اُخروى است، به گونهى كه اگر اين مواهب و مصالح نبود، نظام آفرينش لغو، و اصل تكليف، عبث مىشد، »الطاف« گفته مىشود.(9) البته اگر اين گونه امور، مربوط به نظام معاش و دنياى انسانها باشد و بيشترين بهرهاش، به جسم و بُعد مادى آنان برسد - كه در اصطلاح متكلّمان «الاصلح» ناميده مىشود - (10). از بحث ما خارج است.
براى اين كه مسئلهى « نياز هميشگى بشر به پيشواى الهى» در سايهى قاعدهى لطف، به صورت روشن، مستدل گردد، بيان اقسام لطف و اين كه مسئلهى مورد بحث، تحت كدام قسم است، ضرورى مىنمايد.
پارهاى از شبهات كه بر اصل قاعدهى لطف و يا بر استناد مسئلهى امامت به قاعدهى لطف شده است، ناشى از كم توجّهى به اقسام لطف و ارايه نكردن تعريف روشن از آنها است. كسانى هم كه به دفاع برخاستهاند، به اين مهم، كمتر توّجه كردهاند، لذا در مقام جواب، دچار مشكل شدهاند.
لطف، به لحاظ تأثير و بهرهمند ساختن انسانها، دو قسم مىشود: لطف محصلّ و لطف مُقرّب. لزوم وجود پيشواى الهى، از مصاديق هر دو نوع مىتواند باشد.
لطف محصّل، عبارت است از انجام دادن يك سرى زمينهها و مقدّماتى از سوى خداوند كه تحقّق هدف و غرض خلقت و آفرينش، بر آنها متوقّف است، به گونهى كه اگر خداوند، اين امور را در حقّ انسانها انجام ندهد، كار آفرينش لغو و بيهوده مىشود.(11) برخى از مصاديق اين نوع لطف، بيان تكاليف شرعى، توانمند ساختن انسانها براى انجام دادن تكليف، نصب و معرّفى ولىّ و حافظ دين و... (12) است.
لطف به اين معنا، مُحقِقّ اصل تكليف و طاعت است.(13)
ابواسحاق نوبختى، در مقام تعريف لطف محصّل مىفرمايند:كارى كه خداوند، در حقّ مكلّف انجام مىدهد كه ضررى براى مكلّف ندارد، منتها اگر اين كار انجام نمىشد، ديگر طاعتى محقّق نمىشد.(14)
وقتى انسان از مطالعهى خود و مخلوقات و هستى به اين نتيجه رسيد كه تمام مخلوقات آفريدهى خداوند است و از مشاهده و انديشه در نظم و نعمتها و اسرار آفرينش، به اوصاف و هدفمندى مبدأ اعلى رسيد، مىداند كه خداوند نعيم و حكيم، از پيدايش هستى و انسان هدفى دارد )حكمت و هدفمندى در آفرينش( و چون خداى سبحان. بىنياز مطلق است، پس هدف، سعادت و به كمال رساندن انسانها است، و رسيدن به آن هدف والا، براى انسانها كه مركّب از عقل و شهوتاند و در انتخاب راه سعادت و شقاوت مختارند(15)، بدون فرستادن برنامه و راهنما از جانب خداوند، ممكن نيست، پس خوددارى از تشريع و تكليف و بعثت پيشواى معصوم، موجب افتادن انسانها در جهالت و شقاوت و نقض غرض مىشود و قباحت و زشتى اين امر، بديهى است و خداى سبحان، منزّه از قبايح و زشتىها است، پس حتماً هم تكاليف را بيان مىكند و هم راهنما را.
پشتوانهى اصلى اين استدلال، حكمت الهى و لغو و عبث نبودن اصل آفرينش است.(16)
مهمترين مطلب قاعدهى لطف، توضيح و اثبات پيش فرضهاى اين قاعده است كه در سايهى آن شبهات زيادى رفع مىشود.
1-اثبات وجود خداوند و وحدانيّت او براى بحث لطف، مفروض و مسلّم است و گرنه نوبت به تكليف و بعثت نمىرسد. )اين موضوع، مورد اتفّاق تمام مذاهب است).
2-خداوند، در تمام كارهايش، از جمله آفرينش انسانها، هدف و غرض دارد، وگر نه كارهايش لغو و عبث مىشود و همينطور نقض غرض و اين، هر دو قبيح است و چون خداوند، بىنياز مطلق و داراى علم مطلق است، هيچ گاه كار قبيح انجام نمىدهد.(17)
اصل اين پيش فرض و اين كه بعثت و معرّفى پيشوا، لطف است، مورد قبول اكثر مذاهب كلامى حتّى بزرگان اشاعره است(18)، منتها اشاعره مىگويند، اگر خداوند ، اين امور را انجام نداد ، كار قبيحى انجام نداده است(19).
نتيجهى كلام شان، اين است كه انجام دادن لطف بر خداوند، حتمى و لازم نيست و عقل ناقص انسانى هيچگاه حق ندارد بر خداوند حكم كند و انجام كارى را بر او واجب كند، لكن، با جواب منطقى كه از مبانى مورد قبول خود آنها استفاده شده، اشاعره نيز چارهاى جز پذيرش كامل اين پيش فرض را ندارند جواب سخن آنان، اين است كه اين جا، وجوب و بايد، از نوع واجب فقهى نيست تا براى كسى تكليف مشخص شود و عقل ما، حاكم، و خداى سبحان، محكوم شود، بلكه از نوع وجوب هستىشناسى و فلسفه و كلام است؛ يعنى، »وجوب عنه« است و نه «عليه».
به عبارت ديگر، مناسبت ذات و صفات خدا با افعالاش، اين است كه هرگز، كار بيهوده و قبيح انجام نمىدهد(20) و اشاعره. صفات جمال و جلال خداوند، از جمله غنى و علم و حكمت او را قبول دارند.
3-هدف و غرض از آفرينش انسان، رسيدن به كمال و سعادت است و اين مهم، در گرو تشريع برنامه و معرّفى پيشوا و رهبر معصوم و الهى است بعثت و امامت. اثبات اين پيش فرض نيز راههاى متعدّدى دارد كه اين جا، از راه جامعه شناختى و انسان شناختى، استفاده مىشود.
بيان يكم - انسان، موجود مدنى و اجتماعى - بالطبع يا بالعرض - است و بدون تشكيل اجتماع، ادامهى زندگى براىاش مشكل است و چه بسا به نابودىاش بينجامد. پس در تداوم هستى خود، محتاج تشكيل اجتماع است.(21) شكلگيرى يك اجتماع صالح و سالم و ماندگار، مثل ساير پديدهها، محتاج به علّتهاى چهارگانه است. علّت مادّى، خود افراد بشر است. انسان، اجتماع را به خاطر بهرهبردارى و استخدام و تداوم حيات خود انتخاب كرده است و همه مىخواهند بهتر و بيشتر از ديگران استفاده كنند. اين، به برخورد منافع و پراكندگى مىانجامد. به خاطر رهايى ازين مشكل، بشر، محتاج قانونى جامع و كامل است كه تأمين كنندهى منافع همه باشد. علّت صورى وابستگىهاى نژادى طبقاتى، خودخواهى،... به اضافهى جهالت به هدف و سرانجام زندگى دنيايى انسانها و جهالت به راههاى رسيدن به آن اهداف عالى )علّت غايى( بى كفايتى انسان را در ترسيم يك قانون و برنامهى جامع آشكار مىكند.
تجربهى عينى و تاريخى، گواه بر اين مطلب است. پس براى حفظ نوع بشر، اجتماع لازم است و براى حفظ اجتماع، برنامهى كامل نياز است و از آن جا كه خداوند لطيف است، بايد اين قانون را براى بشر بفرستد كه مطابق نياز معنوى و مادّى و اجتماعىاش در هر دورهاى باشد تا بشر به حدّى از كمال برسد كه آخرين برنامه را دريافت كند )علت صورى تمام مىشود).
آيا اين سه عنصر كفايت مىكند؟ مسلّماً، اين طور نيست هر شريعت و برنامه و آيين اجتماعى و فردى، به ناظم، به عنوان عنصر فاعلى احتياج دارد؛ زيرا، قانون كه وجود لفظى يا كتبى تفكّرى خاص است، توان تأثير در ايجاد روابط خارجى را ندارد و حتماً يك موجود عينى توانمند لازم است كه مسئول تعليم و حفظ و اِعمال آن باشد. قهراً، او، بايد از سنخ خود آحاد جامعه باشد تا در متن آنان به سر برد و از اوضاع آنان آگاه باشد و در دسترس همگان باشد تا در فهم قانون و رفع مشكلات و رسيدن به رشد و كمال و هدف غايى به او مراجعه كنند.
اين ضرورت، ويژهى يك نسل و يك برهه نيست، بلكه احتياج مستمر در طول زمان است، پس لطف الهى بايد به اين نياز پاسخ گويد. به همان دليل كه افراد عادى شر. توان تدوين قانون و برنامهى جامع را ندارند، توان تفسير كامل و اجرا و ساماندهى و پرورش نفوس انسانها را هم ندارند. بنابراين، پيشوا و عامل فاعلى بايد داراى علم و احاطهى كامل باشد و از هر گونه خطا بر حذر باشد و اصولاً، كسى، او را معرفى كرده باشد كه خودِ برنامه را هم فرستاده است.
مطالعهى تعاليم و احكام و اهداف يك برنامه، معرّفى كنندهى مجرى آن خواهد بود، يعنى، مناسبت ميان علّتِ صورى و غايى با علّت فاعلى، حكم مىكند كه علّت فاعلى هم از جانب همان مبدئى باشد كه صورت و غايت را فرستاده است.(22)
بيان دوم - در اين بيان، با سه مقدّمه، به ضرورت پيشوا و امام مىرسيم.
آفرينش - كه كار خداى حكيم است - هدفمند است. پيدايش انسان، با هدف است و هدف آن، رسيدن به كمال است. رسيدن به كمال، در گرو شناخت راه و راهنما و هدف است.
عقل، توان شناخت كامل را ندارد؛ چون، احاطه بر تمام جوانب مادّى و معنوى و اجتماعى انسانها، ممكن نيست. روند تغييرات حقوقى و قانونى در طول تاريخ بشر و نارسايى قوانين فعلى، بهترين گواه بر اين ادّعا است.
پس نتيجه مىشود كه حكمت خدا، اقتضا دارد كه پيشواى همراه با قانون جامع، براى انسانها فرستاده شود و گرنه نقض غرض مىشود و انسانها به كمال مطلوب نمىرسند.(23)
لطف مقرّب، عبارت است از امورى كه خداوند براى بندگان انجام مىدهد و در سايهى آن، هدف و غرض از تكليف بر آورده مىشود، به گونهاى كه اگر اين امور انجام نمىشد، امتثال و اطاعت براى عدّهى زيادى مسيور نبود.(24)
برخى از نمونهها و مصاديق اين نوع لطف، وعدهىبهشت به نيكوكاران و عذاب جهنم براى بدكاران و نعمتها و سختىها به عنوان ابتلا و امر به معروف و نهى از منكر و... است.
اين نوع لطف، مكلّف را به سوى انجام دادن دستور الهى نزديكتر و از سركشى به دور مىدارد. اين لطف، مرتبهاش، بعد از اثبات تكليف است، امّا لطف محصّل، خود، محقّق و مثبت تكليف شرعى بود.
علّامهى حلّى، لطف مقرّب را اين گونه تعريف مىكنند:
لطف مقرّب، عبارت است از: هر آن چه در دور ساختن بندگان از معصيّت و نزديك ساختن ايشان به طاعت، مؤثر است، ولى در قدرت دهى آنان بر انجام دادن تكاليف، مدخليّتى ندارد و اختيار را نيز از آنان سلب نمىكند.(25)
با قيد نخست، يعنى مدخليت نداشتن در قدرت دهى بر اصل طاعت و انجام دادن تكليف، لطف محصلّ از تعريف خارج شد و با قيد دوم، يعنى، مكلّف را تا سر حد اجبار و سلب اختيار وادار نكند، اين نكته را بيان مىكند كه انجام دادن لطف، منافى اختيار انسان كه ملاك صحّت تكليف است، نيست.(26)
اين نوع لطف، مورد بحث و مناقشهى علماى كلام است.(27) گروهى معتقدند كه انجام دادن اين امور بر خداوند سبحان واجب است تا موجب عبث و بيهودگى در تشريع تكليف نشود. آنان، شرايط و مرزهايى براى اين لطف بيان كردهاند. گروهى ديگر، به خاطر انكار اصل هدفدار بودن افعال خدا و يا به خاطر پاسخ نيافتن بعضى از اشكالاتى كه بر مصاديق اين لطف وارد است، اقدام به انكار و نفى وجوب آن كردهاند.
لطف محصّل، اگر نباشد، اصلاً، تكليف شرعى و بعثت و پيشوا و راهنما نخواهد بود، يعنى، اصل وجود تكليف شرعى محقّق نمىشود، امّا اگر لطف مقرّب نباشد، تكليف و بعثت و نصب پيشوا و راهنما هست و چه بسا در مورد بعضى اشخاص، تكليف هم امتثال شود، امّا نوع مردم، امتثال تكليف نخواهند كرد. مثلاً اگر وعد و وعيد نباشد، بندگان، توانايى بر انجام دادن دستورهاى الهى را دارند؛ چون، در سايهى لطف محصّل، شريعت و راهنما معرفى شده است، لكن اكثر مردمان تا تشويق و تنبيهى نباشد، كمتر سراغ اطاعت و فرمانبردارى مىروند.
مقبوليّت لطف محصلّ، همگانىتر از لطف مقرّب است؛ زيرا، تمام كسانى كه به هدفمندى افعال خداوند معتقد هستند، وجوب لطف به معناى بيان تكليف و بعثت )پيشواى الهى( را قبول دارند.
لطف مقرّب كه جايگاه و مرتبهاش بعد از تحقّق و اثبات اصل تكليف است، براى اثبات ضرورت پيشوا و رهبر الهى نيز كارآيى دارد. اكثر دانشمندان كلام، مسئلهى امامت را در زمرهى مصاديق لطف مقرّب بحث كردهاند. اگر دايرهى مفهوم تكليف، اعم از تكاليف عقلى و شرعى معرّفى شود، بيان اصل تكاليف شرعى هم از مصاديق لطف مقرّب به شمار مىآيد؛ زيرا، وقتى عقل، آفرينش را به مبدأ واحد و عليم و حكيم و... مستند كرد، به اين نتيجه مىرسد كه انسان در برابر خداوند و مخلوقاتاش وظايف و تكاليفى دارد، مانند شكر منعم، پاسخ نيكى را نيكى دادن، زشتى ظلم و خوبى عدل، و اين جا، اگر خداوند تكاليف و احكامى را تشريع و بر بندگان واجب گرداند، قسمتى از اين تكاليف مؤيّد و مؤكّد تكاليف عقلىاند و موجب مىشود، بندگان به انجام دادن تكاليف عقلى، نزديكتر و از ترك و اهمال در آنها دورتر گردند، و اين، همان حقيقت لطف و معناى سخن دانشمندان است كه: »التكاليف السمعيّة الطاف في التكاليف العقلية.(28)
به هر حال، اثبات ضرورت امامت، اين گونه مىشود كه حالا كه خداوند، تكاليفى را بر بندگان واجب كرده است، هدف و غرض امتثال، اطاعت و پيروى است تا انسانها در سايهى آن، به كمال و سعادت مطلوب برسند. حالا اگر اين مهم )امتثال) بدون انجام دادن امورى از جانب خداوند )مثل نصب امام معصوم، وعد و وعيد و...) محقّق نمىشود، خداى حكيم، حتماً، اين امور را انجام مىدهد تا نقض غرض در تكليف لازم نيايد.(29)
اكثر دانشمندان بزرگ كلامى، مثال جالبى مىآورند. آنان مىگويند، هر گاه، كسى، غذايى آماده كند و هدف و غرضاش دعوت افرادى باشد، به آنان پيغام بدهد و با اين كه مىداند آنان آدرس ندارند، براى شان راهنما و يا آدرس نفرستد، مسلماً، او را محكوم به كار عبث و بيهوده مىكنند.(30)
1- هدف و غرض اصلى خداوند از تشريع تكاليف، اطاعت و پيروى و امتثال بندگان است، نه اين كه هدف، صرفاً، بيان تكاليف باشد، و لو عدّهى اندكى، مثل اوليا كه بدون وعد، وعيد و يا نصب امام امتثال مىكنند، عمل كنند و يا اصلاً، هدف، امتحان باشد كه در اين صورت. اگر خداوند از لطف دريغ كند، هيچ نقض غرضى لازم نمىآيد.
عقل سليم حكم مىكند كه پيمودن راه كمال و رسيدن به سعادتِ مقصود، با عمل و پيروى از برنامههايى است كه عقل و شرع آنها را بيان كردهاند و چون اين هدف، مربوط به نوع انسان است، پس حالا كه نوع انسان، بدون لطف الهى به آن نمىرسد، انجام دادن اين لطف واجب است.
علاوه بر اين، چون مرتبهى لطف مقرّب. بعد از اثبات اصل شريعت و وحى است، مراد و مقصود شارع از تشريع احكاماش را از مطالعهى قرآن كريم هم مىشود به دست آورد. قرآن، در موارد متعدّد. اين مضمون را بيان مىكند كه اگر خداوند، دستورى داده و يا لطفى كرده و يا ضررى را متوجه انسانها كرده، هدف، انجام دادن دستورها بوده است تا در سايهى آن، به كمال مطلوب برسند. در اين جا، به ذكر چند نمونه از آيات بسنده مىشود:
« وبلوناهم بالحسنات والسيئات لعلّهم يرجعون«(31)
آيت الله سبحانى مىفرمايند، مراد از حسنات و سيئات، نعمتها و ضررهاى دنيايى بوده و هدف از اين ابتلا، وادار كردن آنان به حق مدارى و اطاعت است.(32)
»وما أرسلنا فى قرية من نبىّ إلّا أخذنا أهلها بالبأساء والضرّاء لعلهم يضرّعون«(33)
در اين آيه، به هر دو قسم از لطف اشاره شده است. مفاد آيهى كريمه اين مىشود كه خداوند، پيامبران را براى ابلاغ تكاليف و ارشاد بندگان، به سوى كمال فرستاده )لطف محصّل( منتها چون رفاهطلبى و سستى و فرو رفتن به نعمتهاى دنيايى، مىتواند سبب سركشى و بىخبرى انسان از هدف خلقت و اجابت درخواست انبيا شود، حكمت الهى اقتضا مىكند تا آنان را گرفتار سختىها كند تا به سوى اوامر الهى برگردند.(34) چون هدف اصلى، انجام دادن دستورهاى الهى بوده، انبيا، صرفاً، به اقامهى حجّت و برهان اكتفا نكردهاند، بلكه اقدام به نمايش معجزات و بشارت نيكوكاران و ترسانيدن بدكاران مىكردند - »رسلاً مبشرين ومنذرين«(35) - و اين امور، در گرايش مردم به اطاعت و دورى گزيدن از معصيّت، دخالت دارد.(36)
2- نصب امام از مصاديق لطف مقرّب نيز هست، اين پيش فرض، با توجّه به تعريف مقام امامت و وظايف و اوصاف، آن كاملاً روشن و قابل قبول است. مرتبهى امامت، نزديك به مرتبهى نبوّت است، با اين فرق كه پيامبر، مؤسّس تكاليف شرعى است و امام، حافظ و پاسدار آن به نيابت از پيامبر(37).
شكى نيست كه حفاظت از قوانين و ساير وظايف امام كه قبلاً يادآورى شد، انسانها را به سوى پيروى از دستور نزديك مىكند و از سركشى بر كنار مىدارد. اين مسئله، نزد عقلا، معلوم است كه هر گاه جامعه، رييسى داشته باشد كه آنان را از تجاوز و نزاع باز دارد و به صلاح و عدل و انصاف وادارد، چنين جامعهاى، به صلاح نزديك و از فساد تباهى به دور است.(38) حالا اگر چنين رييسى، از جانب خدا و معصوم هم باشد، ديگر جاى ترديد در لطف بودن آن نمىماند.
3- تا اين جا، پذيرفته شد كه خداوند، در كارهايش هدف دارد و غرض از تكليف، عمل به دستور و رسيدن به سعادت است و لطف به معناى هر كارى كه مقرّب بندگان به طاعت است، در حوزهى اختيار او است، لكن اين مقدار كفايت نمىكند مگر حكم كنيم، فلان كار )مثلاً امامت( حتماً مقرّب است و هيچگونه صارف و مانع و مزاحم و مفسدهى جانبى ندارد؛ زيرا، انديشه و عقل بشرى، ناتوان از آن است كه در گسترهى هستى، چنين حكمى براند. اين جا است كه به بيان پيش فرض سوم مىرسيم؛ يعنى، نصب پيشوا و امام معصوم الهى، هيچگونه مفسده و مزاحمى ندارد.
در مقام تحليل بايد گفت، منكر اين پيش فرض، در حقيقت، اصل وجوب لطف را قبول دارد، منتها مىگويد، احراز مصاديق بدون مزاحم و مفسده، بايد آشكار شود.
حل اين مشكل نيز با توجّه به حد و مرز لطف محصّل و مقرّب، ساده است. اگر مورد، داخل در مصاديق لطف محصّل باشد، برهان مفاد لطف محصّل بر گرفته از دلايل حكما، متكّلمان، جامعهشناسان بود. مطالعهى ساختمان انسان، دلالت بر ضرورت لطف محصّل داشت كه با بيانات قبل، جايى براى اين ترديد نمىماند كه مثلاً تشريع يا معرّفى پيشواى الهى، مبتلا به معارض باشد.
اگر مورد، داخل در مصاديق لطف مقرّب باشد، چون مرتبهى برهان لطف مقرّب، بعد از اثبات اصل تشريع و بعثت و وحى است، از طريق برهان انّى، حكم مىشود كه چون شارع مقدّس، اين لطف را انجام داده، پس حتماً خالى از جهات مفسده بوده است.
در سايهى بحث و بررسى مبادى و پيشفرضهاى مهم قاعدهى لطف، اشكالات عمدهى دفع شدند و يا اصلاً زمينهى طرح ندارند، لذا نيازى به طرح و ارزيابى آنها نيست و نتيجهى نهايى اين مىشود كه برهان لطف همچنان يكى از براهين مورد پذيرش، پويا و با پشتوانهى عقلى و نقلى مىباشد.
مهمترين پرسشى كه بعد از پذيرش مفاد قاعدهى لطف مطرح مىشود، اين است كه »اگر امامت، لطف است تا در امور معاش و معاد مردم تصرّف كند و زمينه را براى امتثال احكام الهى فراهم سازد، پس چرا دوازدهمين پيشواى الهى غايب است؟».
اين پرسش، سرگذشتى ديرنه دارد و در كتابهاى مهمّ كلامى به آن، پاسخهاى روش و قابل قبولى داده شده است.(39) اين جا، به قسمتى از آن پاسخها اشاره مىشود:
همان طورى كه در بيانهاى مختلف برهان لطف اشاره شده، لطف بودن امام، منحصر در تصرّف و ظهورش در متن زندگى مادّى و محسوس انسانها نيست، بلكه وجود امام، از جهات مختلف، لطف است. امام و پيشواى الهى، داراى مناصب و وظايف متعددّى است. برخى از آنها، چنين است:
- پيشوا و مقتداى امّت (ارشاد حيات معنوى انسان)؛
- ولايت الهى، حجّت زمان، انسان كامل و واسطهى فيض الهى؛
- مرجعيّت دينى (بيان احكام و معارف دين)؛
- رهبرى جامعه (زعامت و حكومت)؛(40)
اصولاً، پيشوايى كه از رهگذر برهان لطف و ساير براهين اثبات امامت استفاده مىشود، داراى تمام اوصاف و وظايف نبوّت است، مگر دريافت وحى به عنوان نبىّ. بنابراين، رهبرى ظاهرى جامعه و تشكيل حكومت و اجراى حدود الهى، گوشهاى از وظايف رهبر الهى است(41) كه اگر اين بخش از وظايف. زمينهى اجرا پيدا نكرد، لطف بودن چنين رهبرى منتفى نمىشود، نظير همين وظايف، در سالهاى اوّل بعثت رسول اكرم )صلّىاللّهُعليهوآلهوسلّم( تعطيل بود، امّا لطف بودن حضرت نسبت به ديگر وظايف، محرز بود.
2- محروميّت از فيض ظهور پيشواى الهى، به خاطر موانعى است كه خود انسانها ايجاد كردهاند و از آن جا كه فراهم ساختن زمينه براى انجام دادن طاعت و اجراى احكام الهى از سوى امام، از مصاديق لطف مقرّب است و لطف مقرّب هم اختيار را از مكلّفان سلب نمىكند، پس استفاده از اين لطف، به اختيار خود مكلّفان است. اگر آنان، لياقت و استعداد حفظ و استفادهى از اين موهبت را نداشتند، اصل لطف بودن آن زير سؤال نمىرود. مرحوم محقق طوسى مىگويد، اصل وجود امام، لطف است و تصرّف آن حضرت، لطفِ ديگر، و اين ما هستيم كه موجب غيبت آن حضرت شدهايم.(42)
«ضميمه»
با توجّه به گسترگى حوزهى بحث در كلام مسيحيت، در اين جا، به بررسى نظر متكلّم نامدار مسيحى، توماس اكويناس بسنده شده است.
مسائلى كه در دو جانب بحث، چندان از هم بيگانه بودهاند كه امكان مقايسهشان نبود، حذف شده است.
اصطلاح لطف، معادل واژهى انگليسى و فرانسوى، Grace است كه از دو كلمهى لاتين "gratia" و يونانى "charis" ريشه گرفته و در فارسى، احياناً. به فيض هم ترجمه شده است(44). معناى لغوى اين واژه، عنايت خداوند به انسان و نتيجهى آن است و نيز نيرويى است كه از خداوند نشئت گرفته و موجب بخشش گناهان و رستگارى انسان مىشود.(45) تفسيرهاى گوناگون از ماهيّت لطف با همين معنا هم خانواده است.
متكلّم نامدار صدر مسيحيت، يعنى پولس قديس، شرحى از مضمون لطف به دست داده است. او، تجلّى خداوند در عيسى )عليهالسّلام(، تحمّل رنج انسان و تصليب وى را «فيض» خداوند به انسان تلقى كرده كه بخشش گناهان و حيات جاويد در مسيح را براى انسان تضمين مىكند، به شرط پيوستن به كليسا و ايمان آوردن به مسيحيّت.
لطف خداوند، به منزلهى مداخلهى مهرورزانه و بىدريغ براى رستگار ساختن و نجات آدمى از گناه است. پولس، در واكنش به ظاهرگرايى مقدّس مابانه و عموماً رياكارانهى فرقههاى يهودى معاصرش، بويژه فريسيان بر عامل ايمان و باطنى گرايى تأكيد كرد و لطف را بسيار فراتر از مقرّر داشتن شرع در استكمال انسان معرفى كرد.(46)
در قرن دوم كه جدايى دو جريان دينى )كليساى شرق و غرب( اتفّاق افتاد، اگوستين قديس با تأثيرگذارى روى كليساى غرب، انسان را موجود مختار مىدانست كه آثار گناه نخستين، زنجيرى برگردن ارادهى آزاد او افكنده و نجات، فقط، به يُمّن لطف خداوند است.
به نظر او، لطف خداوند، يك ضلع از مثلث اراده و شر است. لطف، نيروى است كه به كمك آدمى مىآيد چشم او را بر حقيقت مىگشايد و ارادهى او را بر ضد تمايل او به شر غالب مىسازد.
تفسير سوم، از سوى حكيم قرون وسطاى مسيحى، اكويناس قديس پرداخته شده است. او كه درصدد آشتى دادن كتاب مقدّس با حكمت ارسطويى و مبرهن ساختن ايمان مسيحى بود، سعى در عقلى كردن برداشت دينى از لطف داشت.
آكويناس، شاگرد مكتب ارسطو و متأثّر از حكمت مشايى بوعلى، رسالهى به نام مقالهاى در باب لطف نوشت. بخشهاى از اين رساله را در اين جا ذكر مىكنيم.
آيا لطف، در شناخت حقيقت از سوى انسان مدخليّت دارد؟ نصوص كتاب مقدّس و تصريحات آباى كليسا، اين بود كه هيچ معرفتى بدون مدد لطف خداوند، حاصل نمىشود، حال آن كه نفس آدمى به موجب خلقت، قادر به شناخت امورى است، وى، در مقام جمع ميان متون دين و حكمت عقلى گفت: »نفس، در شناخت، محدودى از امور طبيعى مستقل است، امّا شناخت امور خارج از طبيعت، بدون لطف ممكن نيست.»
آيا انسان، بدون لطف خداوند، مىتواند كار خير انجام دهد، از نظر اگوستين، گناه نخستين، آدمى را اسير كرده و قدرت او را بدون لطف خداوند بر انجام دادن كار خير سلب كرده است. آكويناس مىگويد، نه آدم نخستين )قبل از گناه جبلى(، به طور كامل، بىنياز از مداخلهى خداوند بود و نه انسان امروز، به طور مطلق و كامل، محتاج به دخالت خداوند در اراده و فعل خير است.
آيا انسان، بدون لطف خداوند، قدرت بر امتثال شريعت را دارد، او مىگويد، آدم، قبل از گناه جبلى، مىتوانست امتثال بشريعت به معناى مطلق انجام دادن مأموّربه كند، امّا امتثال شريعت به معناى انجام دادن مأموّربه با نيّت قربت را بدون لطف خداوندى، در هيچ حالتى قادر نيست، چه قبل از گناه جبلى يا بعد از آن.
آيا دستيابى به سعادت، بدون لطف ممكن است، وى مىگويد، چون هيچ علّتى نمىتواند معلولى اشرف و بزرگتر از خود بيآفرند و سعادت جاويدان، بسى شريفتر از تمام اعمال خير انسانى است، پس بدون لطف خداوندى، رسيدن به سعادت جاويدان ممكن نيست.
رهايى انسان از گناه اوّل، فقط به مدد لطف ميسر است. بخشودگى مجازات اخروى نيز فقط از جانب خداوند ممكن است. تقوا و خوددارى از معصيّت، بدون لطف و فقط با بهره گيره از شرع، خطا است، هر چند ممكن است.
از دورهاى اگوستين تا عهد روشنگرى، تصوّر عمومى مسيحيان مؤمن از لطف خداوند، نيروى الهى و مستقل از آدمى است كه بر او اثر مىكند. اكويناس، در مقام تبينى عقلانى از اين تصور است.
آيا لطف در فردى كه مشمول آن است، چيزى مىافزايد و آيا اين امر افزوده از مقولهى كيف است؟ در لطف مخلوق، به مخلوق، چون خيرى در شخص لطف شونده سراغ دارد، لذا بر او لطف مىكند، امّا در مورد لطف خدا به مخلوقات، خود لطف، علامت ظهور خير در شخص لطف شونده است.
لطف خالق به مخلوق، يكبار، عام و شامل تمام موجودات است )همان مهرورزى خداوند كه به سبب آن، اشيا، موجود شدهاند( كه از بحث خارج است، و يكبار، خاص است )عنايتى كه بر انسان دارد و او را از مرز طبيعت ترقّى داده است.( به اين معنا، لطف، حتّى به معناى نخست، چيزى به انسان مىافزايد و اين چيز )خير( حقيقى است كه يك سر، در ذات حق، و يك سر، در روح خلق دارد. در ذات حق، صورتى جوهرى است و در خلق عرضى.(47)
در ادامهى اين رساله، مطالبى از قبيل »آيا لطف همان فضيلت است؟«،»آيا موضوع لطف، خود نفس است يا يكى از قواى آن؟«،»آيا علّت فاعلى لطف، منحصراً خداوند است يا اين كه مخلوقات نيز مىتوانند لطف كنند؟«،»آيا شمول لطف خداوند، مشروط به آمادگى فرد از طريق اعمال ارادى هست يا خير؟«،»آيا مىشود لطف، در يك فرد بيشتر از ديگرى باشد؟«، بحث شده است.
در آخرين فصل اين رساله، مسئلهى لطف و استحقاق است. آيا اساساً، مىتوان گفت، انسان، مستحق چيزى از خداوند است، آكويناس توضيح مىدهد كه انديشهى استحقاق به معناى واقعى، در مورد دو موجود همطراز و مساوى هم قابل تصور است، لذا ميان خداوند و انسان، تصوّر چنين استحقاقى نمىرود، امّا گونهى ديگر از استحاقق كه در روابط مولا و عبد يا پدر و فرزند وجود دارد، در مورد خدا و انسان قابل تصوّر است. بدين صورت كه مولا، خودش، استحقاقى براى عبد در ازاى انجام دادن وظايفى كه خود مقرّر كرده، وضع كند. در اين صورت، با اين كه هر چيزى كه از عبد نشئت مىگيرد، در واقع، از مولا است، در عين حال، شرط لازم براى استحقاق قراردادى را مىتواند احراز كند.
آكويناس مىگويد، بدون لطف الهى، نمىتوان كسى، مستحق رستگارى ابدى و حيات جاويدان شود. اگر كسى مشمول لطف خداوند شد، نه از جهت ذات اعمالى است كه انجام مىدهد، بلكه از جهت صرف همت خود در طاعت است و به موجب قراردادى كه ذكر شد، نوعى استحقاق پيدا مىكند.
تا اين جا فقط به گوشههاى از سخنان برخى متكلّمان مسيحى دربارهى لطف خداوندى اشاره كرديم. جهت تكميل بحث، بايد گفت، متكلّمان مسيحى قرون ميانه، مباحث مربوط به لطف را با شور و حماس پى مىگرفتند. تا قرن هجدهم، مجموع كلام مسيحى، تصوّر »نيروى الهى و فوق طبيعى« از لطف را حفظ كرده بودند. با طلوع عصر روشنگرى و ظهور عقلگرايى و ايمان به توانايىهاى انسان، تصوّر »نيروى الهى« به حاشيه رانده شد و انسان، فطرتاً، خيرخواه معرفى شده و گفته شده، شرور و بدها كه از او سر مىزند، محصول تربيت فاسد اجتماعى تلقى مىشود. لطف خداوند، به معناى همين عقل و ارادهى انسانى گرفته شد.
نظر متأخرتر معاصر كه آميختهاى از انسان شناختى اگز يستانسياليستى وتاريخىگرى است، متكلّمان معاصر، مانند تيليخ، راهنر، تيلهارد نسبت به لطف، تحت تأثير فضاى فكرى غليظ شكل گرفته است. تصويرى كه اين متكلّمان نامور از لطف ارايه دادهاند، »افق آگاهى« انسان را به جاى فعل و قوه و مداخلهى خداوند نشاندهاند؛ چنان كه گويى اين مداخله، از طريق سوق دادن هستى به سمت و سوى است كه هم طرح پيشين و هم سرنوشت آينده خود ذات بارى است.
بدين سان، لطف، هويّتى جارى در متن عالم پيدا مىكند. تيليخ، بدين باور رسيده بود كه سر رشتهى تحوّل، در زيست شناختى و اخلاق، نه به دست ژنها، بلكه به دست لطف خداوندى است، يعنى، لطف، هويتى ماورايى و بيرون از زندگى ملموس و حقيقى انسان ندارد، بلكه لطف، هم حضور خداوند است در پهنهى آگاهى بشر و هم افق گسترش تاريخ(48).
در اين مرحله و تفسير، لطف خداوندى، مجدداً. احيا شده و محدوديّت آن در خلق اراده و عقل، زايل مىشود، ولى رنگ و بوى فوق طبيعى خود را كاملاً بافته و به عنصرى معنايى و نظامى تفسيرى از جهان مادّى حقيقى مبدل مىگردد.
1-در هر دو نظر، لطف، نوعى مداخلهى خداوند در زندگى انسان است كه در جهت رستگارى او صورت مىگيرد. اين مداخله، هيچ گاه، با اختيار بندگان منافات ندارد. تصور نيرويى كه محركده روح انسان به خير است، بسيار نزديك به تصوّر شيعى از توفيق. امداد، تقرب عبد به طاعت، دور كردن او از معصيت است. اين دو برداشت، در غايت، با هم وحدت دارند، هر چند در جزئيات متفاوتاند.
نيز برداشت مسيحى از ماجراى خلقت، حيات، تصليب، رستاخيز، و عروج مسيح، تحت عنوان وحى الهى و لطف و عطوفت خداوندى براى رستگار ساختن انسان در حيات جاويد و رها سازى او از چنگال گناه نخستين، در جهتگيرى عمومى خود، با چشمپوشى از ويژگىهاى كه در كلام مسيحى مراد است - از قبيل تجسسيد، تثليث، تصليب و... - روايت متفاوتى از مصداق اهم لطف الهى است كه عبارت است از بعثت، تكليف، تشريع، )لطف محصّل( و فعل تشريعى خداوند براى تضمين رستگارى اخروى انسان )لطف مقرّب( كه بدون آن، بنا به باور متكلمان شيعى، مصالح عظيمى از انسان فوت مىشد )هدف خلقت و هدف تكليف).
2- در كلام آكويناس، انسان، بدون لطف خداوند، قادر به كسب خير بهتر از مقتضاى طبع خود نيست. در كلام شيعى نيز لطف به معناى ارسال رسل و تشريع )لطف محصلّ( يگانه راه دستيابى انسان به كمال برتر است كه غايت اصلى از خلقت آدمى معرفى شده است. با اندكى توسعه، مىتوان گفت، هر دو دستگاه، به انسان اجازه مىدهند با كمك عقل خود، حاجات عادى و طبيعى خود را برآورند. ولى او را از شناخت خير و صلاح اعلاى خود، بدون كمك لطف خداوندى عاجز مىدانند.
3- سعادت اخروى از نظر هر دو دستگاه، فقط و فقط، از طريق لطف الهى ميّسر مىگردد.
4- آخرين وجه اشتراك كه مربوط به بحث، يعنى ضرورت و نياز انسانها به امامت، مىشود، اين نكته است كه لطف تفضّلى، انديشهى آكويناس كه به معناى لطفى است كه مستقيماً به رستگارى فرد مربوط نيست، بلكه در جهت وسيله قرار دادن او براى رستگارى ديگران است و آثار گوناگونى از جمله اعجاز و اخبار از غيب و تكلّم به زبانهاى گوناگون و... از خود نشان مىدهد، با اندكى مسامحه، قابل انطباق با لطف تشريعى به معناى انزال كتب و بعثت انبيا و حتّى نصب امامان براى هدايت مردم است. خصوصيّات مذكور نيز در كلام شيعى، اوصافى است كه به طور يك جا در امامان وجود دارد.
فى الجمله، مىتوان چنين نتيجه گرفت كه هستهى اصلى انديشهى لطف در هر دو دستگاه، مشتركاً، داراى دو جزء اساسى است: تجلّى عنايت الهى به ايشان از طريق بر انگيختن پيامبران و فروفرستادن وحى و دستگيرى مستمر از ابناى بشر در جهت توفيق او به فعل خير به هدف رستگار ساختن او كه غايت نهايى خلقت است.
1-در كلام شيعى، اصل، اثبات عقلى ضرورت لطف وحلّ ابهامات و شبهات آن است، امّا در كلام مسيحى، براى اثبات لطف، تلاش چشمگيرى صورت نمىگيرد.
2-آكويناس، در توجيه كم و كيف و ماهيّت و خواصّ لطف كه مقولهى لاهوتى است و كم و زياد مىپذيرد و... به طور مشروح سخن گفته، امّا در كلام اسلامى، به اين جهت پرداخته نشده است كه سبب آن، شايد، ضرورت نداشتن آن باشد.
3-از آن جا كه مبانى كلامى اين دو ديد، مختلف است، موجب اختلاف در محتواى بحث لطف شده است. مثلاً، تفسير و ماهيّت وحى، شريعت، رابطهى خداوند با انسان، اوصاف و اسماى الهى، رابطهى، دنيا و آخرت و...، لذا لطف از نظر آكويناس، همسايهى ديوار به ديوار گناه جبلى است؛ يعنى، انسانى كه مرتكب گناه نخستين شده، اميد به رستگارى را از دست داده، مگر آن كه از رهگذر لطف خداوند »اصلاح« شود، امّا در كلام شيعى، چنين تفكراتى، اصلاً، راه ندارد. كلام اسلامى، به گناه جبلى باور ندارد. در بحث توبه و احباط و تكفير(49) كه از حيث ملاك مىتواند با مفهوم »اصلاح« مسيحى قرابت داشته باشد، سخنى از قاعدهى لطف به ميان نيامده است.
پی نوشت :
1-آيات و روايات نيز اين مهم را يادآور شدهاند مانند:
رعد: 7؛ إنما أنت منذر ولكل قومٍ هادٍ.
انعام: 149؛ قل فللّه الحجة البالغة.
اسراى: 71؛ يوم ندعوا كلّ أناس بإمامهم.
اصول كافى، كلينى، ج2، ص4، ح 5 - 1 )باب الاضطرار إلى الحجة(، انتشارات اسوه.
2-قال المحقق التسترى في كشف القناع: »الثالث من وجوه الإجماع أنْ يستكشف عقلاً رأى الامام )عليهالسّلام( من اتفّاق مَنْ عداه من العلماء على حكم، و عدم روّهم عنه، نظراً إلى قاعدة اللطف التي لأجلها وجب على اللّه نصب الحجة المتصف بالعلم والعصمة...«. ص 114.
3-اللوامع الإلهية، مقداد بن عبدالله السيورى الحلىّ، تحقيق محمّد على القاضي الطباطبائي، تبريز 1396 ه، ص 154: »الأمر بالمعروف واجب عقلاً وكذا النهى عن المنكر للطفيّة...«.
4-المنقذ من التقليد، سديد الدين حمصى رازى، جامعهى مدرسين، 1412 ه، چ اول، ج 1، ص 301.
5-شرح المواقف، سيّد شريف الجرجانى، تصحيح بدرالدين الحلبى، چ اول، مصر، 1325 ه، ج 8، ص 348؛
شرح المقاصد، سعد الدين التفتازانى، تحقيق عبدالرحمن عميره، چ اول، 1409 ه، قم، ج 5، ص 5.
شرح »تجريد«، قوشبحى، ص 376، چاپ سنگى.
6-نقد و نظر، سال سوم، شمارهى اول، زمستان 1375 )مقالهى لطف در نزد آكويناس و در كلام شيعه، حسين واله 166. به نقل از دائرة المعارف دين، مدخل Grace و فرهنگ آكسفورد، همان مدخل(. و نيز رجوع شود به. دايرة المعارف فارسى، غلام حسين مصاحب، ج 2، ص 1970.
7-أقرب الموارد، مادّهى لطف، ج 2، ص 1144؛ المفردات - كتاب اللام، ص 450؛ المصباح المنير، ج 2، ص 246.
8-كفاية الموحدين، ج 1، ص 506 - 505؛ المحصول، آية الله جعفر سبحانى، به قلم مازندرانى، مؤسّسهى امام صادق )عليهالسّلام(، قم، 1414 ه، ج 3، ص 194.
9-المنقد، ج 1، ص 298.
10-قواعد العقايد، نصيرالدين طوسى، تحقيق ربانى گلپايگانى، حوزهى علميهى قم، 1416 ه حاشيهى ص 82 والمنقذ من التقليد، ج 1، ص 298.
11-لطف محصّل، به گونهى ديگر نيز تعريف شده است رجوع شود به القواعد الكلاميه، ص 97. تعريفى كه درين نوشتار ذكر شده، از كتابهاى والمحصول واللهيات والياقوت وعلم الكلام )احمد صفايى، دانشگاه تهران، چ ششم، ج 2، ص 20) اخذ شده است.
12-الهيات، آيت الله جعفر سبحانى، به قلم حسن مكى، دارالاسلاميه، چ اوّل، بيروت، 1410 ه، ج 2، ص 47؛ كفاية الموحدين، ج 1، ص 506 - 505.
13-الهيات، ج 1، ص 48؛ كفاية الموحدين، ج 1، ص 506.
14-الياقوت فى علم الكلام، ابواسحاق النوبختى، ص 55؛ قواعد كلاميه، ص 98.
15- إنّا هديناه السبيل فإمّا شاكراً واما كفوراً« و »فألهمها فجورها وتقواها«
16-هر چند در نهايت، غرض و هدف خلقت و تكليف، يكى مىشود، لكن غرض و هدف اوّلى تكليف، امتثال است و امتثال بر تمام بندگان، يكسان واجب است، حتّى بر اوليا و مقرّبان و ره يافتهگان وصال كوى دوست، و هدف ثانوى، كمال و سعادت است. كفاية الموحدين، ج 1، ص 510.
17-القواعد الكلامية، على ربانى گلپايگانى، مؤسّسه امام صادق )عليهالسّلام(، چ اول، ص 104.
18-فصلنامهى انتظار، سال اوّل، شمارهى اوّل، ص 73.
19-الملل و النحل، شهرستانى، چاپ دارالمرفه، ج 1، ص 45: »واتفقوا على أنّ ورود التكاليف الطاف للبارى تعالى«.
20-پيرامون وحى و رهبرى، جوادى آملى، انتشارات الزهراء، ص 141؛ بداية المعارف، خرّازى، مركز مديريت حوزهى علميهى قم، چاپ دوم، ج 1، ص 150 و ص 234.
21-همين بيان را محقق طوسى دارد: »الدليل على وجوبه توقف الغرض المكلّف عليه فيكون واجباً في الحكمة وهو المطلوب.« كشف المراد، ص 324.
22-پيرامون
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}